اینجانب طاهره باقری از استان مرکزی (شهر اراک) باحدود 19 سال سابقه کار)(نه)9سال دبیر ریاضی مقطع راهنمایی وحدود10 سال در سایر دروس راحت تر (به دلیل بیماری تومور مغزی وجراحی وتبعات بعد از آن) .
خاطره ام مربوط به قبل از بیماریم که به تدریس ریاضی مشغول بودم مربوط میشود.
درسال 1379ابلاغم برای تدریس ریاضی راهنمایی در روستای ضیا ء آباد شازند( استان مرکزی)بوددر آن سال که به علت تغییرشغل همسرم مجبور به اقامت در شهر شازند شده بودیم ازاراک به شازند نقل مکان کردیم آن زمان فرزند اولم حدود 16-15 ماه داشت ومهد کودکها نیزاز نگه داری کودکان زیر 2 سال اجتناب می کردند.بنابر این تصمیم گرفتم فرزندم را با خودم به روستا ببرم در آنجا یکی از شاگردانم با خانواده اش صحبت کرد وقرار شد در برابر گرفتن مبلغی از فرزندم نگهداری کنند من هم خیلی خوشحال شدم فقط مانده بود سرویس برای رفت وبرگشت آنرا نیزپدر مدیرمان با تعیین کردن مبلغی به صورت ماهانه مسئول سرویس ماشد .خیلی خوشحال بودم که در آن شهر غریب مشکلاتم تقریبا حل شده بود. اول صبح که میشد فرزندم رابا ساک به دست همراه خودم به روستا می بردم .البته آن روستا مردمان مهربانی داشت به محض رسیدنم به روستا سریع دانش اموزم که خانواده اش مسئولیت نگه داریش راقبول کرده بود بچه را ازم می گرفت وتا مسیر خانه شان کمکم میکرد(چون خانه شان چندصد قدمی فاصله داشت وپدر مدیرمان ما را جلوی درب مدرسه پیاده میکردمنم که ساک به دست وبچه بغل خسته میشدم این کار شاگردم را خیلی دوست داشتم).
آن سال تعداد دانش آموزانم 19نفر بود با توجه به سالهای دیگر که حدود 35 نفر بودند ایده ال بود من تک تک انها را دوست داشتم(به خاطر محبتهایشان).کلاسم را طبق روش همیشگیم به چند گروه تقسیم کردم( سرگروه ها وزیر گروهها ورقابت گروهی وکار گروهی وحتی بعضی از قواعد سخت ریاضی رادر صورت امکان به صورت شعر درمی اوردم )تکالیفهای مربوطه راپیگیری میکردم و....آن زمان هنوز نظام 6-3-3 وسال تحصیلی به صورت 2 ترم نبود یعنی همان ثلثی بودن امتحانات ونمرهدهی امتحانات به صورت ثلثی برگزار میشد.ثلث اول ودوم با وجود تلاشهایم چند نفری تجدید شدن که با توجه به سالهای قبلم امار تجدیدی خیلی کمتر بود ولی از انجایی که من تصمیم گرفته بودم که به پاس محبتهای خانواده شاگردم که از فرزندم نگه داری میکردند 100 در صد قبولی بدهم کلاسهای جبرانی به صورت رایگان وخارج از برنامه برای کل شاگردانم گذاشتم که خوشبختانه با استقبال روبرو شد با تلاشها وکوششهای فراوان در ثلث سوم به لطف خداوند به خواسته ام رسیدم و کل دانش آموزانم 100درصد قبول شدند وخستگی از تنم بیرون امد.در ان زمان ارزشیابی فرهنگیان از30 نمره بود ولی با وجود 100درصد قبولی وروابط دوستانه با مدیر وهمکارانم مدیر ارزشیابی مرا29.75 داد و وقتی علت را جویا شدم متوجه شدم در یکی از روزهای سرد وبرفی زمستان که پدرش ما را تا درب مدرسه میرساند من از پدرش خواستم مرا تا جلوی در خانواده ای که فرزندم را نگه می داشتند برساند که او در جواب گفت دربست حساب می کندچون پولم برای دربست کم بود خواستار مبلغ کمتر شدم که گویا از این حرفم ناراحت شده بوده وحالا با کم کردن 25 .از ارزشیابیم خواسته بوده جبران کند.آن سال از دست مدیرمان که حتی ادعای دوستی با من را داشت خیلی ناراحت شدم چون شاهد زحماتم بود وخودش هم دبیر علوم بود ولی با بند پ مدیر شده بود (در صورتی که در ژاپن شرایط احراز مدیریت زمین تاآسمان فرق میکند). آری این گونه ما را دلسرد میکردند تا جایی که با وجود علاقه شدیدم به تدریس ریاضی کم کم ازش متنفر شده بودم .از این ماجرا چندین سال گذشت ودر یکی از مدارس که کار میکردم اول سال مدیر ان زمانمان را دیدم که ابلاغ دبیری علوم داشت واز مدیریت افتاده بود و...
از این ماجرا زمان زیادی گذشت تا همین اواخر یعنی حدود5 سال قبل که در یکی از اموزشگاهها تعلیم رانندگی شرکت کرده بودم انجا بایکی از شاگردان آن زمانم برخورد کردم که در همان اموزشگاه کار میکرد از دیدنم خیلی خوشحال شد وبغلم کرد وخیلی تشکر کرد وگفت تدریس شما در درس ریاضی باعث شد به این درس علاقه مند شوم ودر دبیرستان نیز به رشته ریاضی بروم و در دانشگاه هم رشته حسابداری بخوانم وقتی جویای حال بقیه دانش اموزانم شدم اکثرا تحصیلات خوبی کسب کرده بودند . از ان به بعدتصمیم گرفتم ماجرای تلخ ارزشیابی را فراموش کنم وخوشحال بودم که زحماتم باعث شده بود دانش اموزانم به این درس (ریاضی-غول ذهنها)علاقه مند شوند.وبعضی هایشان حتی در این رشته ادامه تحصیل دهند.
یک تجربه دیگر که زندگی وبیماریم به من آموخت:
ما انسانها همیشه چوب عدم تجربه و عدم دانشمان را میخوریم فقط به قول فرمایشات حضرت علی (ع) در نهج البلاغه: باید دعایمان از خداوند رسیدن بهکمال عقل باشد تا به هر چه میخواهیم برسیم .
حدود 5-6 سال بود گاه گاهی سر درد های وحشتناکی داشتم به صورتی که روز بعدش قادر به رفتن به سر کارم نبودم .پزشکان تشخیص مشب تا صبحیگرن داده بودند وهر دفعه که به این خاطر به پزشک مراجعه میکردم یک پلاستیک قرص و آمپول می دادند غافل از اینکه تومور داشتم ودر حال پیشروی وباید سریعتر جراحی میشدم . تا اینکه بعد از چندین سال تجویز اشتباهی با اینکه بیماریم خیلی پیشرفت کرده بود متوجه شدم با یک سی تی اسکن معمولی می توانستند متوجه بیماریم شوند و.... بازم باید شاکر باشم .گر چه تهران جراحی شدم ولی آسیبهای زیادی بعد از جراحی درسن 27-28 سالگی دیدم.در صورتی که همان جراحی را خانمی 70-80 ساله در تهران که هم تختی من بود با کمترین آسیب انجام داد(به خاطر تشخیص به موقع).