تاریخ و فلسفه

تاریخ وفلسفه

تاریخ و فلسفه

تاریخ وفلسفه

خاطره -تجربه

بعد از  اینکه متوجه شدم مشکل بیماریم جدی است و ممکنه برام خطرناک باشه به تقلا افتادم که علت اصلی آن را پیدا کنم برای همین تمام آزمایشات وچک آبهای را انجام دادم مثلا کل آزمایشات داخلی را انجام دادم و دکتر داخلی بعد از انجام تمام آزمایشات مربوطه گفتند نه قند نه چربی و... هیچ کدام را ندارم ولی چون عدم تعادل به مشکلات قبلی (سردرد وحالت تهوع صبحگاهی) اضافه شده باید یه ام آرآی بدم واز آنجایی که در آن زمان در اراک هنوز دستگاه ام آرآی نبود گفتند میتونید در تهران یا اصفهان انجام دهید من وهمسرم تصمیم گرفتیم هم سفری به اصفهان داشته باشیم وهم در آنجا ام آرآی را انجام دهم از آنجایی که محل تحصیلات دانشگاهی همسرم در دوران مجردیش اصفهان بود خوشحال بودم که از آنجا دیدن میکنم.خودم را برای سفر به اصفهان آماده کردم در ماشینمان همه وسایل یک سفر خوب را مهیا کردم. ابتدا به مرکز ام آر آی رفتیم وآزمایش مربوطه را انجام دادم  در همان ابتدا فکر کنم در اصفهان به همسرم گفته بودند مشکلی در آزمایشم بوده ولی به من چیزی نگفت فقط بعد از برگشت وقتی خواستیم جوابش را به متخصص نشان دهیم همسرم داخل مطب نیامد وگفت تنها برم.خاطره تلخی بود منم از همه جا بیخبرتنهایی رفتم داخل اتاق دکتر پس از دیدن ام آر آی بهم  گفت خانم سرت باید عمل بشه منم گفتم چی؟ میشه عمل نشه دکتر هم نه گذاشت ونه برداشت گفت نه باید حتما در اسرع وقت عمل کنی وگرنه میمیری. من که شوکه شده بودم با چشمانی اشک بار از اتاق دکتر (متخصص مغز واعصاب )بیرون اومدم وبه همسرم گفتم دکتر چی گفته همسرم هم از فردای اون روز اعزام پزشکی گرفت وبه تهران رفتیم .در تهران هم نظر چند دکتر مغزو اعصاب را پرسیدیم همگی تاکید به جراحی در اسرع وقت را داشتند ضمن اینکه همگی آنها متفق القول گفتند چون تومورم خیلی دیر تشخیص داده شده وخیلی بزرگ شده عصب هفت صورتم بعد از عمل قطع میشه .یعنی کمترین عارضه عملم قطع عصب هفت صورتم است . احتمالهای دیگه هم ممکن بود از جمله:کمای بعد از عمل-فلج از گردن به پایین -مرگ . منم با گریه به همسرم گفتم نهایتش مرگه منم ترجیح میدم بمیرم ولی صورتم کج نشه ولی همسرم تصمیمشو گرفته بود بعد از دلداری من گفت کسی که باید قبول کنه منم ,به فکر دختر کوچکمان باش که منتظرمونه و...

منم با دلداری وبا خواست خداوند در تهران جراحی کردم .بعد از عمل هم صورتم کج شد وهم شبها باید چشم چپم رابعد از ریختن  اشک مصنوعی وپماد ببندم چون قدرت تولید اشک ندارد وخشک میشه .خلاصه بعد از حدود 10 سال از این ماجرازندگی سختی دارم ولی بازم هزاران مرتبه شاکرم که بالای سر بچه هایم هستم. (خودم بی مادر بزرگ شدم میدونم بی مادری خیلی سخته ,جالبه بگم مادرمم تومور داشت ودر سن 45 سالگی فوت کرد.)البته من عمل موفقی داشتم وهمه آنها را از جد مادرم دارم.

   ان شاا... شما استاد عزیزم سالم و موفق باشید.(سلامتی بزرگترین نعمت است.)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.